بامدادبامداد، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

خامه و شکلات

مسواک زدن.

همیشه باران مسواک میزنه واسه اش. شما هم اگه فقط یه دونه بچه دارین بدونین که سخت در اشتباهین. دو تا بچه نعمت بزرگیه واسه مامانای تنبل. ببخشید خونه ریخت و پاشه. الان پا میشم جمع میکنم. ...
26 آذر 1390

قطاار

 یه پارک هست که توش یه هواپیما یه لوکوموتیو یه دونه سفینه و سرسره بادی و چرخ فلک گنده و استخر توپ و سرسره فلزی و غیره داره. بامداد لوکئوموتیو رو از همه بیشتر دوست داره. و هیچ وقت هم پیاده نمیشه. بعضی وقتا هم میرن استخر توپ. باران یه بار رفت روی سرسره بادی گنده دستش زخم شد. دستش کشیده شد به سرسره. چرخ و فلک گنده هم اصلا ترس نداره چون آروم میره. بامداد کوچولو هم میتونه سوارش بشه. ...
18 آذر 1390

از دست بامداد.

یه روز من و بامداد و مامانم و بابام رفتیم بیرون. بامداد و من خیلی خوشحال شدیم. یکی دیگه هم بود قلیون میکشید. اینقدر من و بامداد بازی کردیم که نگو و نپرس. وقتی رسیدیم خونه، من و بامداد همدیگه رو شک و شک می زدیم. البته اون منو میزد. یه وقت فکر نکنید من زدمشا. من میتونم کارهایی که بامداد بلده بهتون بگم. 1- خراب کردن وسیله ها. 2- پاره کردن کتاب درسی من. 3- گریه کردن. 4- جیغ کشیدن. 5- میز جلوی مبل رو جا به جا کردن. 6- خرابکاری. تموم شد. وقتی این حرفا رو میزنم و مینویسم، دندونام از حرص میشکنه. اعصابم خورده از دست نظرای کم نی نی وبلاگ.
16 آذر 1390

8- عروسک زنده

سلام. من بارانم. یه داداش کوکولو دارم. بامداد. ما همیشه با همیم. فقط وقتی من میرم مدرسه با هم نیستیم. من و بامداد هم دیگه رو خیلی دوست داریم. ما تو مازندران زندگی میکنیم. و همه ی آهنگاشو بلدیم: امیری... گل آقا... در زنده... خلاصه همه این آهنگا یک داستان گریه دار داره. هیچ داستانی نیست که خرش به خوبی و خوشی تموم بشه. امیدوار بودم شما هم مازندرانی باشین تا از این طیبعت و این آهنگا گریه کنین و لذت ببرین. بامداد توی این مدت خیلی از حرف ها رو از من یاد گرفت. خیلی های دیگه رو هم از سی دی های مختلفی که براش میخریدیم. پیشنهاد میکنم بخرین. این ها بودن: ریو. اسباب بازی های سری ١ و ٢ و ٣. شرک ١و ٢و٣و٤. من همیشه یک عروسک زنده میخواستم. ...
6 آبان 1390
1